تشنه ی چه هستی؟

می پرسم :تشنه ی چه هستی ؟

می گوید: آب وجودم چند وقتی است به خشکی گراییده است.

می پرسم : چرا؟

جواب نمی دهد.

از نگاهش می فهمی می خواهد حرف بزند. به او که نگاه می کنی ، چشمان درشت و سبز رنگش خیلی بیابانی است اما جذاب. اما چه می خواهد بگوید؟من که نمی دانم.

هر قدم که به جلو برمیدارم ،ترس را در چشمانش  بیشتر احساس می کنم. نمی دانم چرا...

به کنارش میروم در کنارش می نشینم و دستم را دور گردنش می اندازم و با لحنی مهربانانه و با تمام و عمق وجودم از او می پرسم : چیزی می خواهی بگویی؟

چشمانش را می بندد ؛ سرش را تکان می دهد و با آهی می گوید :یک چیز دئر من نیست.

می گویم ک این چه حرفی ؛ تو از نظر من خیلی کامل هستی . چه از نظر اعتقادی و چه از نظر نسانیت و چه از نظر عقل و شعور .

سرش را پایین می اندازد و می گوید: نه ؛    چیز مهمی در من گم شده است .

می گویم : نمی فهمم واضح تر بگو

میگوید : تشنه ام.

می پرسم :تشنه ی چه هستی ؟

می گوید: آب وجودم چند وقتی است به خشکی گراییده است .

می پرسم :چرا؟

جواب نمی دهد. من دوباره می پرسم

با چشمان سبز رنگش می گوید: آب وجودم مهرم است .

من که تازه متوجه شده ام ،می گویم : مهرت را می گویی ؟اما تو که خیلی مهربانی . چگونه این حرف را میزنی؟

می گوید: تشنه ی مهر هستم. مهر در من خشک شده است و هرچه با کندن چاه در قلبم دنبالش گشتم ، نیافتمش . در درونم خشکسالی آمده است . تو نمی دانی کجا می توانم آن را پیدا کنم؟

 

 

می گویم   :    همین الان درون قلبت شکوفه کرد...

 



[ یکشنبه 95/3/30 ] [ 3:1 عصر ] [ tasnim bahar ]

برچسب‌های وب

دیگر امکانات


بازدید امروز: 42
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 11577

پیوندها

سایت آوازک

طراح قالب: آوازک

[ طراح قالب: آوازک ]